روایتی شنیدنی و عکس&zwnjهای کمتر دیده شده از یک هنرمند
به گزارش وبلاگ بارسلونا، معلم کلاس پنجم شاید اولین کسی بود که بارقه های استعداد و خلاقیت این کودک مشتاق و جست وجوگر را کشف کرد؛ این کودکی که انشاهای قشنگ می نوشت و ایده های تازه داشت؛ این کودکی که نامش بهرام شاه محمدلو است و روز 25 آذر ماه 70 ساله می گردد.
بهرام شاه محمدلو با آن همه خاطره های شیرینی که برای ما و نسل های قبل و بعد از ما ساخته، بی احتیاج از معرفی است. دوست داشتیم آغاز هفتاد سالگی اش را با حضور خانواده و دوستانش جشن بگیریم که کرونا، این فرصت را گرفت و حالا به یک جشن کوچک مطبوعاتی بسنده نموده ایم.
در این جشن تولد، زوایایی دیگر از زندگی این هنرمند را در تبادل نظر با خودش و البته خیلی گذرا مرور می کنیم؛ روزهای خوش کودکی، دوران طلایی دانشکده هنرهای زیبا و خاتمه دوره درخشان کانون پرورش فکری. اینها البته بخشی از فعالیتهای این هنرمند است و بسیاری وجوه دیگر از کارنامه هنری او همچون ماجراهای واحد نمایش قبل و بعد ازانقلاب ، مدرسه بازیگری نقش ،سیستم اجراهای بداهه تئاتر ، ورکشاپ یک ماهه آندره گریگوری درتئاتر شهر و ... در مجالی دیگر آنالیز خواهد شد.
این سالروز تولد با چند دریغ و آرزو هم همراه است؛ تاسف به خاطر جای خالی هنرمندانی مانند داود رشیدی، اردشیر کشاورزی و البته پرویز پورحسینی و آرزوی سلامتی کامل برای احمدرضا احمدی.
اما خانواده این چهره هنری، احترام برومند و عادل بزدوده که هر دو خود هنرمند هستند، در صحبت های کوتاهی، تولد او را تبریک گفتند ولی حسرت و انتقاد خود را هم از جای خالی امثال او در ساخت برنامه های بچه ها و نوجوانان بیان کردند.
برای آغاز این مهمانی به دوره کودکی بهرام شاه محمدلو می رویم و تبادل نظری او را با وبلاگ بارسلونا می خوانیم:
خاطره ای از کلاس پنجم دبستان
کلاس پنجم بودم و چون از نظر معلم مان معمولا انشاهای خوبی می نوشتم، یک بار از او اجازه گرفتم که انشایم را از حفظ بخوانم. معلم پرسید تو اول به من بگو چطور انشاهای خوب و درستی می نویسی که پاسخ دادم من با پدرم درباره موضوع حرف می زنیم و آنچه را نهایتا به فکرم می رسد، می نویسم.
این معلم که به گفته آقای هنرمند، به کار خود بسیار وارد و انسانی باشعور و ضد کلیشه بود، می دانست که دانش آموزش در راه درستی پای گذاشته. بنابراین روزی از بچه ها خواست درباره موضوع انشاء در گروه های سه نفره بحث و تبادل نظر نمایند و یک نفر به عنوان نماینده، نتیجه را در برابر دیگر هم کلاسی های خود شرح بدهد.
شاه محمدلو این تجربه را این گونه توصیف می نماید: کار بسیار سختی بود، به دلایل مختلف چون ما برای این موضوع تربیت نشده بودیم ولی دو نفری که من انتخاب کردم، چون از من قدری حرف شنوی داشتند، بالاخره با هم کنار آمدیم. اولین نفر داوطلب شدم و با نظر دو همکلاسی ام انشا را از حفظ خواندم. بشدت هم مورد تشویق نهاده شدم.
اسب سرخ؛ جایزه ای به یاد ماندنی
نوآوری های این دانش آموز کنجکاو همچنان ادامه داشت. او درباره دیگر تجربه هایش در کلاس انشا شرح می دهد: یادم نیست دقیقا چند جلسه بعد از معلم خواستم اجازه بدهد انشاء را بر پایه موضوع انتخاب شده، دو یا سه نفره اجرا کنیم. یعنی باهم درباره موضوع بده بستان داشته باشیم که این مورد هم مورد علاقه معلم نهاده شد و خاطرم هست که به عنوان جایزه، کتاب داستان اسب سرخ نوشته استاندال را به من هدیه داد. وقتی این کار را در دفتر مدرسه ، در زنگ تفریح برای مدیر و دیگر معلمان هم اجرا کردیم، مورد تشویق نهاده شدیم و سر صف از ما تقدیر کردند و جوایزی دادند که خاطره اش فراموش نشدنی است.
شاگرد قهوه چی؛ اولین تجربه بازیگری
کسانی که با تئاتر و جنبه های مهارتی آن برای بچه ها و نوجوانان سر و کار دارند، اهمیت این گونه ارایه انشا را می دانند و ما این موضوع را از زبان شاه محمدلو می خوانیم:
این یکی از اصول پایه ای برای جلوی جمع حرف زدن، گفتن و اجرا کردن بود. همین تجربه از آن موقع به بعد اعتماد به نفس خوبی در من ایجاد کرد که براحتی با افراد صحبت می کردم و از دیده و شنیده شدن، خجالت نمی کشیدم و این بسیار مهم بود. بعدا در دوره دبیرستان در گروه تئاتر شرکت کردم ولی چنگی به دلم نزد اما سر تمرین نمایش های برادرم زنده یاد جهانگیر صمیمی فر می رفتم و آن فضاها برایم جذاب تر بود. چنانچه در سال 47 در تله تئاتر داش آکل که کار مشترک برادرم و عزیز دیگری بود، نقش شاگرد قهوه چی را بازی کردم. خاطرم هست اولین دستمزد حرفه ای بازیگری ام را هم آن جا گرفتم . فردای آن شب که این نمایش از تلویزیون پخش شد، در دبیرستان، سر کلاس ادبیات مورد تشویق فراوان دبیرمان نهاده شدم که خود این زمینه ای برای کار و مطالعه و تمرین برای شرکت در کنکور سراسری و ورود به دانشکده هنرهای زیبا در سال 1348 بود.
دوران طلایی دانشکده هنرهای زیبا
بهرام شاه محمدلو هم جزو آن دسته از هنرمندانی است که دوره طلایی دانشکده هنرهای زیبا را تجربه نموده است. با سخنان او به این دوره درخشان سرک می کشیم.
سال 1348 دکتر پرویز ممنون رییس بخش تئاتر دانشکده بود. ایشان با مشورت با رییس دانشکده و زنده یاد استاد گرامی، آقای سمندریان و چند تن از همکاران دیگر تصمیم می گیرند نیرو و انرژی جوانی را در فضای تئاتر دانشگاهی بدمند و آموزش کلاسیک دانشگاهی را متحول نمایند. یکی از تصمیمات اساسی برای تحقق این هدف این بود که محدودیت سنی برای شرکت نمایندگان در کنکور دانشکده ایجاد نمایند و دانشجوی بالای 25 سال نپذیرند. مگر اینکه در عرصه های مربوط، شناخته شده باشد.
با این تصمیم، 90 درصد ورودی های سال 48 هنرهای زیبا زیر 25 سال و اغلب زیر 20 سال بودند که بعد از پذیرش در دو کنکور سراسری و اختصاصی، به این دانشکده راه یافتند. به موازات ورود آنان، برنامه آموزشی هم در دست بازنگری بود و حضور دانشجویان جدید باعث شد این تحولات و نوآفرینی ها سریع تر و متنوع تر انجام بگیرد. این دانشجویان پر انرژی، سه استاد باسابقه ولی کاملا کلاسیک را که روش تدریس و منابع درسی شان کهنه شده بود، با نرفتن سر کلاس شان، محترمانه اخراج کردند.
او سپس از استادان بنام این دانشکده یاد می نماید: بعد از رفتن آن سه استاد، زنده یاد دکتر محمد کوثر، جناب بهرام بیضایی، آقای پرویز پرورش و ... به جمع استادان گروه نمایش اضافه شدند. از جمله نوگرایی های آن دوره این بود که کلاس ما در اواخر سال اول جشنواره نمایش گذاشت. یعنی سال اولی های تئاتر، جشنواره گذاشتند و چند نمایش را به صورت رپرتوار در هفته اجرا کردیم.از همان سال اول دکتر ممنون، رییس گروه تئاتر مشوق خوبی در عرصه اجراهای نمایش بودند.
جالب است که سال بالایی های این دانشجویان هم چهره هایی مانند اکبر زنجان پور ، مهدی هاشمی و داریوش فرهنگ، با شور و شوق هم دانشکده ای های سال پایینی خود همراه شدند و به نوعی به تحرکات آنان پیوستند. دو گروه برای کسب تجربیات بیشتر با یکدیگر همراه شدند و از جمله این همکاری ها، حضور چند تن از ورودی های جدید در یکی از نمایش های گروه تئاتر پیاده بود؛ گروهی که زنده یاد هوشنگ رحیمی، داریوش فرهنگ و مهدی هاشمی تشکیل داده بودند.
شاه محمدلو درباره این همکاری ها می گوید:با این گروه فقط یک همکاری داشتم در نمایش شهر کوچک ما نوشته تورنتون وایلدر، ترجمه مرحوم هوشنگ رحیمی و کارگردانی مشترک داریوش و مهدی که این کار خیلی پر پرسوناژ بود و تعداد زیادی از بچه های دانشکده از جمله سوسن تسلیمی، مرضیه برومند، رضا بابک، اکبر زنجانپور، مرحوم پورستار، محمد باقر غفاری، محمود هاشمی و البته عزیز از دست رفته، پرویز پورحسینی و من در آن بازی می کردیم. من و پرویز در این نمایش نقش پدر و پسری را داشتیم.ما چند نمایش حرفه ای را در زمان دانشجویی روی صحنه بردیم. در ضمن واحدهای درسی مان هم بسرعت و به طور کامل متحول شد و حتی به دلیل میانگین سنی دانشجویان که همه جوان بودند، برای اولین بار واحد ژیمناستیک را به صورت رسمی در چهار ترم گنجاندند.
اما این دوران اوج فقط در زمینه واحدهای درسی یا فعالیت های دانشجویی نبود بلکه موضوع فراتر از اینها رفت. آنچنانکه شاه محمدلو می گوید: در کنار تحولات درسی، روابط محبت آمیز و صادقانه و محترمانه میان بچه های کلاس در اوج بود و تقریبا همه بچه های کلاس چه در دوران دانشکده و چه پس از دریافت لیسانس در رشته هنرهای نمایشی و رشته های وابسته جزو صمیمی ترین دوستان و رفیق ترینِ رفقا بودند و همچنین جزو برجستگان این رشته در سطح کشور شدند. من اسم می آورم از عزیز از دست رفته اخیرم که جگر ما را سوزاند، پرویز پورحسینی، مرضیه برومند، سوسن تسلیمی، سوسن فرخ نیا، مریم مختار، ناستین جوادی، شهناز صاحبی، مینا ناظرپور، بهروز به نژاد، رضا بابک، رضا قاسمی، هرمز راهنمایی، غلامحسین بهرامی، محمود عطار ، امیر کرم، علیرضا هدایی و ... که همه سرشناس و بی احتیاج از معرفی هستند.
وقتی آثار مش اسمال جهانی می شوند
دوران شکوفایی دانشکده هنرها زیبا فقط به رشته تئاتر محدود نمی شود . گویی انرژی دپارتمان تئاتر به دیگر گروه های این دانشکده هم تسری پیدا نموده بود.
سخنان بهرام شاه محمدلو را در این باره با هم می خوانیم: آنچه گفتم، خلاصه ای بود درباره رشته تئاتر ولی همزمان در تمام رشته های دیگر از جمله موسیقی ، تجسمی، معماری، شهرسازی ... هم این حال و هوا وجود داشت. عجیب است که همزمان در همه اینها تحولاتی رخ داده بود چنانچه در موسیقی هم دوره ای های من عزیزانی مثل پرویز مشکاتیان، داریوش طلایی، محمدرضا لطفی، حسین علیزاده و ... بودند. در نقاشی، تجسمی، مجسمه سازی هم همینطور. تا جایی که در رشته مجسمه سازی آن مش اسمال که سرایدار بخش تجسمی بود، آن آثار جهانی را خلق کرد. ببینید که فضای خودمجسمه سازی چه بود! در معماری هم نوابغی بیرون آمدند؛ ابراهیم حقیقی رشته معماری خوانده ولی در حال حاضر یکی از بهترین گرافیست های کشور است. در همه رشته ها این دگرگونی صورت گرفت و گویا از دوران طلایی دکتر ممنون رشته تئاتر سرایت کرد به دوران طلایی دانشکده هنرهای زیبا.
این شور و شوق حتی در تعطیلات تابستانی دانشکده هم وجود داشت و بهرام شاه محمدلو به یاد آن دوره خاطره انگیز می گوید:در دوران تعطیلات تابستانی اغلب هر روز در ساختمان موسیقی گرد هم می آمدیم و بچه ها تجربه های جدید خود را با یکدیگر مطرح می کردند و سازها می نواختند. بحث و تبادل نظر بود و لذت و زندگی. خصوصا روابط بسیار محبت آمیز ما با بچه های موسیقی زبانزد دکتر داریوش صفوت مدیر گروه موسیقی که انسانی شریف و هنرمند و مطلع بود، نهاده شده بود چراکه تصمیم گرفته بود دهکده موسیقی را به صورت خلاقانه در دامنه دماوند برپا سازند و بسیاری آرزوهای دیگر.
یک اوج دیگر در کانون پرورش فکری
از میان دانشجویان تئاتر دانشکده هنرهای زیبا، 5 تن تحولی را رقم زدند که هنوز تاثیرات آن را شاهدیم. حضور این 5 نفر در کانون پرورش فکری بچه ها و نوجوانان، زمینه ساز این تحول شد. اما ماجرای حضور آنان در کانون از این قرار بود که شاه محمدلو بیان می نماید: در سال 1350 مشغول بازی در نمایش شهر کوچک ما کار مشترک داریوش فرهنگ و مهدی هاشمی بودم. این نمایش در سالن اصلی انجمن ایران آمریکای سابق اجرا می شد و آقای دان لافون، کارگردان تئاتر آن موقع رییس آن مرکز بودند. گویا اجرای مرا در نمایش می بینند و به پرویز پورحسینی می گویند که می خواهند درمورد همکاری برای تشکیل گروهی جوان به عنوان گروه حرفه ای تئاتر، کانون پرورش فکری بچه ها و نوجوانان با من صحبت نمایند. همان جا قراری گذاشتیم و صحبت کوتاهی انجام شد . سپس قرار شد به پارک لاله برویم و آن جا در مرکز تئاتر مفصل تر صحبت کنیم. بعد از جلسه، توافق صورت گرفت و از من خواستند در پیدا کردن چند تن از بازیگران دانشجو و همسن خودم، برای تکمیل گروه یاری کنم. فردای آن روز در دانشکده با رضا بابک صحبت کردم و جلسه ای دیگر با دان لافون گذاشتیم. بعد از توافق دوباره، دیگر هم کلاسی هایمان؛ مرضیه برومند، سوسن فرخ نیا و علیرضا هدایی را تشویق به این همکاری کردیم.
اجرای نمایشنامه های زیبای بیژن مفید
کانون پرورش فکری با این پنج جوان دانشجو قراردادی یک ساله بست و گروه تئاتر کانون تشکیل شد. از آنجا که این 5 نفر در دانشکده همکلاسی بودند، نسبتا با روحیه یکدیگر آشنایی داشتند و گروه با اضافه شدن اردوان مفید، مترجم و بازیگر، تکمیل شد و کار و تمرین آغاز شد.
سرپرست و کارگردان گروه دان لافون بود که شرایط نسبتا خوبی را فراهم کرد و بیژن مفید هم به عنوان نویسنده در کنار آنان بود.
اولین نمایش فراوریی مرکز تئاتر کانون ترب نوشته بیژن مفید بود، متنی بسیار ظریف و زیبا و منظوم چراکه مفید داستان معروف ترب را به نظم کشیده بود.
شاه محمدلو درباره تجربه شیرین اجرای این نمایش می گوید: متنی قوی بود و زیبا که به شیوه پرتابل یا خیابانی و میدانی اجرا شد. ما بر اساس تکنیک های خاص و بجایی که از طرف کارگردان مطرح می شد، تمرین می کردیم و نهایتا کاری بسیار نو و جذاب از آب درآمد که با وسایل ساده و متحرک در هر کجا قابل اجرا بود. بدین معنی که تمام وسایل اجرا را در صندوقی چوبی قرار می دادیم و آن را با ماشین حمل و در هر نقطه ای پیاده می کردیم و به اجرا می پرداختیم. بعد از چند اجرا در نقاط مختلف، این کار مورد توجه بسیاری از منتقدان و تماشاگران عظیمسال و کودک نهاده شد و در سطح کشور سر و صدای زیادی کرد و باعث شد دو نمایش دیگر کوتی و موتی کار بیژن مفید و خورشید خانم آفتاب کن نوشته رضا بابک هم با همین تکنیک و روش به صورت میدانی اجرا شود. به جز اینها تجربه جدیدی هم از نمایش کلاسیک آریاداکاپو را با همین تکنیک و روش اجرا کردیم که این هم بسیار پیروزیت آمیز از آب درآمد.
بعد از این تجربیات درخشان بود که اثری به یادماندنی از این گروه روی صحنه رفت؛ شاپرک خانوم که هنوز شیرینی اجرایش با این گروه مانده و بهرام شاه محمدلو درباره اجرای این اثر می گوید: نمایشنامه بسیار زیبای بیژن مفید شاپرک خانوم را با کارگردانی هنرمندانه لافون در تابستان 1351 در تئاتر روباز سنگی پارک نیاوران اجرا کردیم و 30 شب در آن سالن عظیم، در میان تماشاگران جای سوزن انداخن نبود. سپس همین نمایش را بعد از افتتاح تئاتر شهر با نمایش باغ آلبالوکار آربی اونسیان، به عنوان دومین نمایش این مجموعه تئاتر شهر، با تغییراتی در تکنیک ها و میزانسن ها به مدت یک ماه در سالن اصلی اجرا کردیم که با استقبال خوبی رو به رو شد.
اجراهایی برای همه بچه های ایران
حالا دیگر کانون و بچه ها و نوجوان ها دارای یک گروه کاملا حرفه ای تئاتر شده بودند که در شیوه های گوناگون برایشان نمایش اجرا می کردند. فقط تماشاگران تهران نبودند که از نعمت تماشای این نمایش ها بهره مند شدند، بلکه این گروه جوان در سراسر کشور هم نمایش های آماده خود را در کتابخانه های کانون یا فضاهای باز اجرا کرد. سفرهایی که در فاصله زمانی از اواخر سال 50 تا سال 52 از هر نظر پیروزیت پشت پیروزیت برای مرکز تئاتر کانون و کسب تجربیات بسیار ارزشمند و پربها برای تک تک افراد آن به همراه داشت.
حادثه ای در شهر عروسک ها
اعضای گروه تئاتر کانون جوان بودند و مشتاق تجربه های تازه و روزگار هم فرصتی دیگر برایشان فراهم کرد. تجربه ای که شاه محمدلو در شرحش می گوید: مدتی بعد خبردار شدیم شخصی به نام آقای اسکار باتک که به دعوت دانشکده هنرهای دراماتیک برای مدت کوتاهی به ایران دعوت شده و کارهای ما را دیده بود، از آقای لافون خواسته بود، اجازه بدهد با گروه ما یک نمایش حرفه ای عروسکی اجرا کند. ایشان به عنوان یک استاد عروسکی دعوت شده بود که در رشته تئاتر عروسکی در دانشکده هنرهای دراماتیک کار کند. او به همه زمینه های نمایش عروسکی به صورت حرفه ای شناخت داشت و جزو با سابقه ترین هنرمندان این رشته بود. پس از موافقت به اتفاق ایشان و دستیارشان شادروان اردشیر کشاورزی، نازنینی دیگر، مشغول تمرین شدیم.
نمایش عروسکی حادثه ای در شهر عروسک ها که به صورت حرفه ای برای اولین بار در ایران اجرا می شد، بسیار زیبا و جذاب از آب درآمد و به صورت پرتابل با تکنیک های خاص خود اسکار باتک، اجراهای متعددی در مکان های مختلف داشت. بعد از اولین اجرای این کار، اسکار باتک در حوشحالی در پوست خود نمی گنجید . بدین طریق کم کم مرکز تئاتر عروسکی کانون هم داشت پا می گرفت و بعدها اردشیر کشاورزی مدیر آن شد و کارهای زیبایی اجرا کرد. همین تجربه سبب شد 5 دانشجوی مشتاق که حالا تجربیات مختلفی در زمینه اجرای کار برای بچه ها به دست آورده بودند، در زمینه تئاتر عروسکی هم تجربه های بسیار متنوعی وتازه ای به دست آورند.
مدتی بعد از اجرای نمایش های پیروز، گروه جوان کانون تصمیم دریافتد در کتابخانه های این مرکز برای اعضای کانون، کلاس آموزشی تئاتر بگذارند ولی هدف شان تربیت بازیگر یا کارگردان نبود، بلکه تربیت تماشاگر حرفه ای و درست برای تئاتر بود: در واقع تربیت تماشاگر خوب و حرفه ای که بیننده درستی باشد و کار را به دقت ببیند و هضم کند و به آن بیندیشد. بنابراین تکینک ها و تمرین هایی را که معمولا در فضای کارگاهی خود به دست می آوردیم، به یکدیگر منتقل می کردیم و هر یک از ما در هفته در چند کتابخانه کانون در سراسر تهران آغاز به تدریس کردیم. من در این زمینه خیلی متمرکز بودم و خیلی دوست داشتم فعالانه کار کنم و نتایج خوبی هم به دست آوردیم.
گرچه این پیروزیت تازه هم برایشان جذاب بود ولی گروه جوان می خواستند دامنه آن را تا دیگر شهرها هم گسترش دهند:بعد از مدتی دیدیم این اتفاق در تهران، نتایج خیلی خوبی در برداشته ولی حالا شهرستان ها را چه کنیم. با آقای لافون صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که از دانشجویان یاری بگیریم. به این صورت که در آن دوره دو دانشکده تئاتری یعنی هنرهای زیبا و هنرهای دراماتیک را داشتیم. تصمیم گرفتیم از دانشجویانی که از شهرهای دیگر به این دانشکده ها آمده اند و تمایل به آموزش دارند، بخواهیم آخر هفته ها به شهر خود بروند و یک یا دو جلسه آموزشی در کتابخانه کانون در شهر خودشان شهر بگذارند. دیدیم بد فکری نیست. هم یاری هزینه ای برای دانشجویان فراهم می شود، هم با خانواده و دوستانشان ملاقات تازه می نمایند و هم بچه های شهر خود را با تکنیک ها و مباحث تئاتری آشنا می نمایند و به آنان یاد می دهند با انجام این تمرین ها بر جسم و روان و حافظه و فکر و تمرکز خود کار نمایند و خلاقیت خود و دیگر مهارت هایی را که بچه ها در آن سن احتیاج دارند، ارتقا دهند تا توانایی هایشان گسترش پیدا کند که همین موضوع مطمئنا بر درس خواندن شان بشدت تاثیرات مثبت می گذاشت.
او اضافه می نماید: تقریبا در بیشتر شهرها این تمرین ها به این دوستان منتقل شد . آنان هم برای مدتی در شهرهای خود هفته ای یک روز کلاس تشکیل می دادند. بعدها از دل همین کلاس ها بسیاری هنرمندان با استعداد و خلاق بیرون آمدند. یعنی این گروه چند نفره با لافون توانستند این تاثیرات را در زمینه تئاتر حرفه ای خردسال، کودک و نوجوان بر جای بگذارند و بعدها هم که به وسیله تلویزیون تجربیات خود را به صورت گسترده تر به سراسر ایران منتقل کردیم و تحول عظیمی که حقیقتا جای آنالیز و تحقیق دارد، ایجاد کردیم. از این بابت خدا را شکر می کنیم و خوشحالیم باعث این اتفاقات مثبت شدیم.
لحظاتی ناب در کلاس تئاتر هنرجویان نابینا
بهرام شاه محمدلو دنبال تجربیات تازه بود. شاید به همین دلیل بود که دان لافون فرصت یک تجربه اندوزی جدید برایش تدارک دید.
روزی آقای لافون از من پرسید دوست داری برای نابینایان کلاس تئاتر برگزار کنی، با اینکه شناختی نداشتم ولی چون مدت ها بود در کتابخانه های کانون برای بچه ها کلاس تئاتر برگزار نموده بودم، با اطمینان پذیرفتم و در این مدت یک ساله تجربیاتی به دست آوردم که در هیچ موقعیت دیگری امکان پذیر نبود؛ لحظات نابی کشف کردم که هنوز از یادآوری آنها لذت و شادی وجودم را فرا می گیرد. به مدت یک سال هفته ای یک جلسه ،سه چهار ساعته با نوجوانان مدرسه نابینایان کن کلاس تئاتر برگزار کردم که جزییات آن در این تبادل نظر نمی گنجد. نهایت این که به یاری بچه ها در حال ساخت الفبای حرکتی بودم که بر اساس کلمات و آواها و ریتم ها که معنای خاص خود را داشتند ، بتوان حرکاتی را شکل داد که توسط بچه ها انجام بگیرد. حتی در این اواخر صحبت از ساخت سالن نمایش مخصوص اجرا و دیدن نمایش مخصوص آنها هم مطرح شده بود و تقریبا کار داشت جلو می رفت. به هر حال هم در آن فضا برایشان نمایش اجرا کردیم و هم آنان را برای دیدن شاپرک خانوم و نمایش های دیگر به تئاتر شهر دعوت کردیم.
خداحافظی با کانون و ورود به تلویزیون
با وجود همه تجربیات گران بهایی که این گروه در کانون به دست آوردند، در اواخرسال 52، تداوم همکاری آنان با کانون به دلایلی قطع شد و بعد به پیشنهاد و یاری زنده یاد داود رشیدی در واحد نمایش تلویزیون مشغول به کار شدند.
شاه محمدلو که تا پیش از ورود به تلویزیون با احتساب کارهای دانشجویی در تالار مولوی و مرکز تئاتر کانون و با اضافه کردن تز لیسانس و البته با در نظر دریافت تله تئاتر داش آکل، در 13 نمایش کاملا حرفه ای ایفای نقش نموده بود، در اواخر سال 1353 به عنوان بازیگر در واحد نمایش تلویزیون که در آن دوره داود رشیدی مدیریت آن را بر عهده داشت، به استخدام درآمد.
او با یادآوری آن روزها می گوید: چقدر باید افسوس بخورم از آوردن اسم نزدیکان و عزیزانم، بله با همراهی شادروان داود رشیدی، با حضور گروه ما تحولات عظیمی در تلویزیون و برنامه های آن ایجاد شد. تا آن موقع نه تله تئاتری برای کودک فراوری شده بود، نه سریالی و نه جنگواره نمایشی. همه این اتفاق ها توسط گروه ما و برای اولین بار در تلویزیون رخ داد که به صورت سراسری در تمام کشور پخش شد و خود این یکی از عوامل اصلی تشکیل گروه های تئاتر بچه ها و نوجوانان بود. بخصوص اینکه یکی دو کار خاص را فراوری کردیم از جمله زیر گنبد کبود آقای حکایتی که خود یک نوع روش غیرمستقیم شکل دادن یک نمایش ساده را نشان می داد و به گروه هایی که بدون معلم و مربی بودند، خیلی یاری کرد تا بتوانند خودجوش و بر اساس توانمندی های خود و عشقی که به تئاتر دارند، گروه هایی را تشکیل دهند و فراوریاتی برای بچه ها داشته باشند.
بهرام شاه محمدلو در جای جای این تبادل نظر از دوستان عزیز سفر نموده اش یاد می نماید، ولی او خاطراتی شیرین هم از هنرمندی دارد که کمتر او را در فضای تئاتر می شناسیم؛ احمدرضا احمدی که با شعرهای زیبایش، خلوت ما را عطرآگین نموده، سال ها پیش در فراوری یکسری از کارهای تئاتری مربوط به بچه ها حضوری اثرگذار داشته است. آخرین بخش از تبادل نظری ما به این همکاری برمی شود تا این مصاحبه که به انگیزه روز تولد است، با آرزوی تندرستی برای شاعر کشورمان به خاتمه برسد.
سخنان بهرام شاه محمدلو را در این زمینه می خوانیم:
از جمله همکاری های دیگری در آن سال ها در کانون پرورش فکری، آشنا شدن با آقای احمدرضا احمدی هنرمند و شاعر موج نو گرای بسیار فعال و پر کار بود که ایشان هم در کانون مسئولیتی داشتند و طبیعتا کارهای تئاتر ما را دیده بودند. در یک جلسه، پیشنهاد همکاری دادند به این صورت که چند کتاب قصه را که توسط کانون منتشر شده بود، انتخاب و آنها را برای نمایش صوتی تنظیم کردند که این آثار را به اتفاق در استودیو کانون ضبط کردیم. این اتفاق برای اولین بار رخ داد آن هم در زمانی که هنوز از مطرح شدن نوار کاست، خبری نبود. اینها بر روی صفحه 45 دور کوچک ثبت و در فروشگاه های کانون و دیگر فروشگاه ها به فروش گذاشته شدند. از آنجاکه عموم مردم در خانه ها یا ماشین هایشان گرامافن های کوچک داشتند، این آثار در اندازه های کوچک 45 دور فراوری شدند که هم کم هزینه باشد و هم همه بتوانند از این قصه ها استفاده نمایند.
او کار با احمدرضا احمدی را بسیار جذاب و شیرین توصیف می نماید و ادامه می دهد: ایشان بسیار حرفه ای برخورد می کردند و ذهن خلاقی داشتند که مدام هم در حال کار بودند.خیلی ایشان را دوست دارم. آرزومند سلامتی و ادامه عمرشان برای سال های متمادی هستم و حقیقتا آرزو می کنم بزودی سلامتی کامل شان را به دست آورند.
آقای هنرمند سخنان خود را با معرفی برخی از این آثار به خاتمه می برد: ما در آن دوره چند کار را ضبط کردیم که من سه نمونه را یادآوری می کنم؛آهو و پرنده ها که به صورت کتابی با نقاشی های زیبا چاپ شده بود، نوشته نیما یوشیج بود با موسیقی متن فریدون شهبازیان و با صدای احمد شاملو، اردوان مفید، علیرضا هدایی، بهرام شاه محمدلو، رضا بابک سوسن فرخ نیا، مرضیه برومند که سال 1351 فراوری شد.
روزی که خورشید به دریا رفت نوشته هما سیار بود و با موسیقی متن شیدا قراچه داغی و با صدای سیمین احساسی، رضا بابک، سوسن فرخ نیا، علیرضا هدایی، بهرام شاه محمدلو، شیوا گورانی و مرضیه برومند که سال 1352 آماده شد و خاتمه آهوی گردن دراز نوشته جمشید سپاهی با موسیقی متن شیدا قراچه داغی و با صدای نیکو خردمند، بهرام شاه محمدلو، رضا بابک، سوسن فرخ نیا و سیمین احساسی که هر سه کار را آقای احمدرضا احمدی کارگردانی کردند.
در ادامه پیغام های تبریک احترام برومند و عادل بزدوده را می خوانیم:
حیف که از این سرمایه ها بهره نمی برند
احترام برومند در یادداشتی برای تولد این هنرمند نوشته است: کارگردان، بازیگر، تهیه نماینده آرام، شکیبا و نجیب کشورمان، بهرام شاه محمدلو را از حدود 50 سال قبل می شناسم. جوان باریک، بلند و فرز و چابک تئاترهای دانشگاه تهران و نمایش های بچه ها و نوجوانان در کانون پرورش فکری بچه ها و نوجوانان.
کارگردان، بازیگر و تهیه نماینده برنامه ها و نمایش های تلویزیونی و بالاخره به عنوان همسر خواهر عزیزم، راضیه، همیشه برایم عزیز و قابل احترام و اطمینان بوده. همه کسانی که با او کار نموده اند یا به عنوان دوست و قوم و خویش در کنارش بوده اند به طور قطع بهرام شاه محمدلو را مجموعه ای از صمیمیت، مناعت طبع، میهمان نوازی، نجابت، آرامش و دوری از خودنمایی و حاشیه سازی در عالم هنر می دانند.
نگاهی به کارنامه هنری بهرام شاه محمدلو ما را با طیف وسیع فعالیت هایش از بازی در نمایش های پیروز صحنه ای تا سریال های تلویزیونی و فیلم های سینمایی، کارگردانی و تهیه نمایندگی برنامه های پیروز آشنا می نماید. یکی از کارهای نمایشی و اجرایی بسیار پیروز او که برای یک نسل کشورمان خاطره شگفت انگیزی به جای گذاشته، مجموعه آقای حکایتی با اجرا، بازی، کارگردانی و تهیه نمایندگی اوست.
بدبختانه سیمای جمهوری اسلامی در سال های اخیر از وجود بسیاری از هنرمندان با تجربه مانند بهرام شاه محمدلو که سرمایه تلویزیون بوده اند، بی بهره بوده است.
آرزو می کنم در ماه ها و سال های آینده او را پر کار و سرشار از انرژی ببینیم.
تولد بهرام شاه محمدلو را به همه بخصوص نسلی که از او خاطرات زیبا و ماندگار دارند، تبریک می گویم.
عادل بزدوده نیز در سخنانی تبریک خود را این مضمون بیان می نماید:
پای بچه ها که به میان بیاید، با کسی شوخی ندارد
بهرام شاه محمدلو یکی از هنرمندان بی تکراری است که جایگاهی انکارنشدنی در فرهنگ و هنر ما دارد. به جز نسبت فامیلی که ما با یکدیگر داریم، در کنار هم کارهای بسیاری انجام داده ایم. هر زمان ایشان به عنوان تهیه نماینده و کارگردان، پروژه ای را دست گرفته اند، این لطف عظیم را به من داشته اند که طراحی و ساخت عروسک های آن را به من سپرده اند. نمونه این همکاری ها طراحی و ساخت عروسک های مجموعه جینگیل و فینگیل؟؟ و عروسک های سری اول و دوم آقای حکایتی است. وقتی پای ساخت آثار هنری برای بچه ها و نوجوانان به میان بیاید، ایشان همیشه نگاهی کاملا جدی دارند و در این زمینه با هیچ کس شوخی ندارند. در هیچ شرایطی تن به کار آسان و دم دستی برای بچه ها نمی دهند و به ما که اطرافیان شان هستیم، همیشه این شوق را می دهند که با انگیزه ای وصف ناشدنی به آثار بچه ها بیندیشیم.
آقای شاه محمدلو بی احتیاج از بیان اوصاف است و چه حیف که سالهاست از حضور این هنرمندان در ساخت آثار تازه بی بهره ایم.
بهرام شاه محمدلو امروز به عالی ترین درجه پختگی خود رسیده اما چرا از حضور او بهره نمی برند و با انواع دست اندازها، او را آنچنان خسته می نمایند که از خلق آثار ارزشمند برای بچه ها و نوجوان پشیمان شود. باید به امثال او اختیار کامل بدهند تا به خلق آثار درخشان برای فرزندان این سرزمین بپردازند نه اینکه مدام بر سر راهش سنگ اندازی نمایند و او را درگیر کاغذبازی و بوروکراسی های مرسوم نمایند. نتیجه این رفتارها را به روشنی می توان دید. برنامه های تلویزیونی امروز را با دهه شصت مقایسه کنید، دیگر احتیاجی به شرح بیشتری نیست.
می دانم که همیشه دغدغه اش کار برای بچه ها و نوجوانان است. ما که بیش از 50 سال درگیر این کار بوده ایم، نمی توانیم دغدغه ای جز این داشته باشیم. امیدوارم در سالروز تولدش راه حلی منطقی اندیشیده شود تا شاهد ساخت انبوه آثار ایشان برای بچه ها و نوجوانان باشیم.
امیدوارم موج مثبت ما به مدیران و مسئولان برسد تا از این مخازن بی تکرار، بهره مند شوند تا خاطر همه کسانی که دل شان برای این سرزمین می تپد، آسوده شود که هنرمندان کاربلدی در جهت رشد فرهنگی آینده سازان این کشور کار می نمایند.
در اینجا می توانید خاطره ای از کلاس پنجم این هنرمند را با صدای خودش بشنوید.
منبع: خبرگزاری ایسنا